کد مطلب:28244 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

عبد اللَّه بن عمر بن خطّاب












عبد اللَّه، دو سال بعد از بعثت، متولّد شد.[1] او در كودكی همراه با پدرش در مكّه اسلام آورد[2] و پیش از پدرش[3] یا همراه او[4] به مدینه هجرت كرد. در نبرد بدر و اُحُد،[5] به دلیل خردسالی[6] شركت نكرد و از جنگ خندق به بعد، همراه سپاه اسلام بود.[7] از او احادیث بسیاری در كتب اهل سنّت نقل شده است.[8].

چون عمر، در آستانه مرگ قرار گرفت، برای عضویت فرزند او عبد اللَّه در شورا با وی رایزنی كردند. عمر مخالفت كرد و گفت: او شایستگی خلافت را ندارد. او حتّی توان آن كه زنش را طلاق گوید نیز ندارد.[9].

در برخی گزارش ها آمده است كه عبد اللَّه، به دستور عمر، عضو شورا شد، به این شرط كه حقّ انتخاب شدن نداشته باشد.[10].

او به هنگام حكومت عثمان، از مسائل سیاسی دوری گزیده بود و در جریان های سیاسی شركت نمی جست و در ایام خلافت امام علی علیه السلام نیز به زاویه انزوا خزید و از مسائل سیاسی و اجتماعی، كناره گیری كرد.

در جنگ های روزگار حاكمیت علی علیه السلام نیز عبداللَّه بن عمر، سیاست اجتماعی اش را بر این استوار داشته بود كه كنار بماند.

این دیدگاه عبد اللَّه بن عمر، روشن بود كه از سرِ تأمّل و چونان جریانی در سرتاسر زندگانی او نبود. او در روزگار خلفای پیشین، چنین نكرده بود، چنان كه در روزگار حاكمان پس از علی علیه السلام نیز چنین نكرد. او با معاویه[11] و یزید[12] كه تعداد زیادی از چهره های برجسته امّت و اصحاب، از جمله حسین بن علی علیهما السلام با او بیعت نكردند بیعت كرد. او با عبدالملك نیز بیعت كرد.[13].

هنگامی كه محمّد بن حنفیه از بیعت با عبدالملك تن زد و بیعتش را بر بیعت همه مردم، مشروط ساخت،[14] عبد اللَّه بن عمر با عبدالملك بیعت كرد و محمّد را نیز بر بیعت، تشویق كرد.

شگفتا كه عبد اللَّه، شبانه برای بیعت با عبدالملك، به سوی حجّاج بن یوسف رفت، تا دست در دست او نهد و یك شب، بدون بیعت نماند، چون از پیامبر خدا روایت كرده بود كه: «اگر كسی بمیرد و پیشوایی نداشته باشد، بر مرگ جاهلی مرده است». حجّاج، آن حاكم جبّار، متكبّر و ستم پیشه هم كه می دانست این همه، از سرِ ترس، زبونی و بیچارگی است، تحقیرش نمود و پایش را از رخت خواب دراز كرد، تا عبد اللَّه، دست بر پایش نهد و بیعت كند![15].

او در روزگار حكومت علی علیه السلام، در جنگ، با وی همراهی نكرد.[16] البته در نیروهای مقابل نیز قرار نگرفت و به گفته امام، از كسانی بود كه:

خَذَلُوا الحق ولم ینصروا الباطل.[17].

دست از یاری حق كشیدند و باطل را نیز یاری ندادند.

برخی از اسناد تاریخی، نشان دهنده آن است كه او در فرجام زندگی، بر سهل انگاری خود و یاری نكردن علی علیه السلام، عمیقاً تأسّف می خورد و می گفت:

ما آسی علی شی ءٍ إلّا أنّی لم اُقاتل مع علیّ الفئة الباغیة.[18].

بر هیچ چیز تأسّف نمی خورم، جز آن كه به همراه علی، با گروه طغیانگر نجنگیدم.

البته برخی از منابع، مراد از «فئة باغیة» در كلام وی را خوارج[19] یا حَجّاج[20]. یا ابن زبیر[21] دانسته اند كه با توجه به قید: «مع علیّ» در نصّی كه بدان اشاره شد، جایی برای احتمالات دیگر نیست.

او می گفت: هركس مرا به نماز فراخواند، از او پیروی می كنم، از هر گروه كه باشد و از كسی كه مرا به جنگ بخواند، پیروی نمی كنم.[22].

در حاكمیت و اطاعت از حاكم نیز او به «قانون غلبه» باور داشت و می گفت: حكومت، حق كسی است كه بر مردم، تسلّط و غلبه یابد.[23].

چنین بود كه چون علی علیه السلام در بیعت بر آزادی و اختیار مردم، تأكید می كرد و می گفت: «با اجبار، هیچ كس را بر اطاعت از خویش وادار نمی كنم»، عبد اللَّه، از پیروی او تن زد؛ امّا از بیعت با یزید بن معاویه، نه.

او خیزش مردمان مدینه را پس از علنی شدن فسق، فجور و هرزگی یزید (پس از قتل اباعبد اللَّه علیه السلام، «غَدْر (پیمان شكنی» نامید و خانواده خود را از این كار، باز داشت.[24].

با این كه از عبد اللَّه، روایات بسیاری نقل شده و بلكه از جمله محدّثان بزرگ اهل سنّت است؛ امّا او سستْ عنصری تُنُك مایه، تنگ نظر و مقدّس مآب بود، از جریان های سیاسی و اجتماعی، تحلیلی استوار نداشت و سست عنصری و مادیگرایی اش او را بر موضع زشت و ناهنجارش یاری می رساند. عبد اللَّه به سال 74 هجری و در 84 سالگی درگذشت.[25].

1324. تاریخ الطبری: علی علیه السلام، كمیل نَخَعی را در پی عبد اللَّه بن عمر فرستاد و او را آورد. علی علیه السلام به وی فرمود: «همراه من، به پا خیز».

عبد اللَّه بن عمر گفت: من با مردم مدینه ام؛ چرا كه یكی از آنانم. وقتی با تو بیعت كردند، من هم بیعت كردم و از آنان، جدا نشوم. اگر آنان برای نبرد به پا خاستند، من هم حركت می كنم، و اگر نشستند، من هم خواهم نشست.

علی علیه السلام فرمود: «ضامنی معرّفی كن كه [ علیه من ]به پا نخیزی».

گفت: ضامن هم معرّفی نمی كنم.

علی علیه السلام فرمود: «اگر نبود كه بدخُلقی ات را در كودكی و بزرگ سالی می دانم، نمی پذیرفتم. رهایش كنید. من خود، ضامن اویم».[26].

1325. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد و طلحه -: زبیر و طلحه، بیرون آمدند و با عبد اللَّه بن عمر، دیدار كردند و وی را به سستی [ در همراهی علی علیه السلام] دعوت نمودند. عبداللَّه گفت: من یكی از مردم مدینه ام. اگر به پا خیزند، به پا خواهم خاست، و اگر بنشینند، من هم خواهم نشست. آن دو او را رها كردند و بازگشتند.[27].

1326. الطبقات الكبری - به نقل از ابو حصین -: معاویه گفت: چه كسی برای حكومت، از ما سزاوارتر است؟ عبد اللَّه بن عمر می گوید: خواستم بگویم كه سزاوارتر از تو كسی است كه با تو و پدرت بر سرِ حكومت جنگید. سپس آنچه در نهان داشتم یاد آوردم. پس ترسیدم [ بازگو كردن] مفسده ای به دنبال داشته باشد.[28].

1327. الاستیعاب: به نافع گفته شد: چرا ابن عمر با معاویه بیعت كرد و با علی علیه السلام بیعت نكرد؟

نافع گفت: ابن عمر، دستی را در جدایی دراز نمی كرد، چنان كه آن را از جماعتْ باز نمی داشت. او با معاویه بیعت نكرد، مگر زمانی كه دیگران با وی بیعت كردند.[29].

1328. مسند ابن حنبل - به نقل از نافع -: هنگامی كه مردم مدینه به همراه ابن زبیر شورش كردند و یزید بن معاویه را از حكومت، خلع نمودند، ابن عمر، فرزندان خود را فراخواند و گفت: ما با این مرد، بر پایه بیعت خدا و پیامبرش بیعت كردیم. به درستی كه از پیامبر خدا شنیدم كه می فرمود: «برای نیرنگباز، پرچمی در روز رستاخیز، افراشته شود و گفته شود: "این، نیرنگِ فلانی است" و بزرگ ترین نیرنگ - به استثنای شرك به خدا -، آن است كه كسی بر پایه بیعت خدا و پیامبرش، با كسی بیعت كند و سپس آن را بشكند». از این رو، مبادا كسی از شما یزید را خلع نماید و در مسئله حكومت، زیاده روی كند كه شمشیر، میان من و شما خواهد بود![30].

1329. فتح الباری: در مدّت زمامداری عبد اللَّه بن زبیر، عبد اللَّه بن عمر، از بیعت با ابن زبیر یا عبدالملك، امتناع ورزید، همان گونه كه از بیعت با علی علیه السلام یا معاویه سر باز زد. سپس او با معاویه بیعت كرد، هنگامی كه معاویه، با حسن بن علی علیهما السلام سازش كرد و مردم، بر وی اتّفاق كردند. همچنین، پس از مرگ معاویه، با فرزندش یزید، بیعت كرد؛ زیرا مردم بر او اتّفاق كردند. پس از آن در شرایط اختلاف، با كسی بیعت نكرد، تا این كه ابن زبیر، كشته شد و حكومت، یكسره به عبدالملك رسید. آن گاه با وی بیعت كرد.[31].

1330. صحیح البخاری - به نقل از عبداللَّه بن دینار -: وقتی كه مردم با عبدالملك بیعت كردند، عبد اللَّه بن عمر، نامه ای بدین مضمون به وی نوشت:

به بنده خدا عبدالملك، امیرمؤمنان! به درستی كه به پیروی و حرفْ شنوی نسبت به بنده خدا عبدالملك، بر اساس سنّت خدا و پیامبر خدا در حدّ توان، اعتراف می كنم و فرزندانم هم بدین امر، اقرار می كنند.[32].

1331. شرح نهج البلاغة: عبد اللَّه بن عمر، از بیعت با علی علیه السلام سر باز زد و شبانه، درِ خانه حجّاج را كوبید تا با عبدالملك، بیعت كند، مبادا آن شب را بدون امام به صبح رساند. این گمان، از آن جا برایش پیش آمد كه او از پیامبر خدا روایت كرده كه فرمود: «هركس بمیرد و پیشوایی نداشته باشد، به مرگ جاهلی مرده است» و كار بدان جا رسید كه حجّاج، از سر تحقیر و خوار شمردن او پایش را از رخت خواب بیرون آورد و گفت: [ برای بیعت] دستت را به پایم بزن[33] ![34].

1332. الطبقات الكبری - به نقل از نافع -: در زمان ابن زبیر، خوارج و خَشَبیه،[35] به ابن عمر گفته شد: با همه اینها نماز می گزاری، با این كه برخی از اینها برخی دیگر را می كُشند؟

ابن عمر پاسخ داد: هركس «بشتابید به سوی نماز!» را بر زبان آورَد، او را اجابت می كنم، و هركس «بشتابید به سوی رستگاری!» را بر زبان رانَد، او را اجابت می كنم، و هركس بگوید: «بشتابید به سوی كشتنِ برادرِ مسلمان و گرفتن اموال وی!»، گویم: «نه».[36].

1333. الطبقات الكبری - به نقل از سیف مازنی -: ابن عمر می گفت: در فتنه ها كارزار نمی كنم و پشت سرِ هر آن كس كه پیروز شود، نماز می گزارم.[37].

1334. المستدرك علی الصحیحین - به نقل از عبداللَّه بن عمر -: بر هیچ چیزی تأسّف نمی خورم، جز آن كه به همراه علی علیه السلام، با گروه طغیانگر نجنگیدم.[38].

1335. الطبقات الكبری - به نقل از حبیب بن ابی ثابت -: از ابن عمر به من خبر رسید كه در بیماری [ منتهی به] مرگش گفت: بر هیچ كاری از دنیا تأسّف نمی خورم، جز آن كه با گروه طغیانگر نجنگیدم.[39].

ر. ك: ج 8، ص 332 (عبداللَّه بن عمر.









    1. ر. ك: الطبقات الكبری: 143/4، تهذیب الكمال: 3441/340/15، تاریخ بغداد: 13/172/1.
    2. الطبقات الكبری: 142/4، تهذیب الكمال: 3441/333/15، تاریخ بغداد: 13/171/1.
    3. الاستیعاب: 1630/81/3، اُسد الغابة: 3082/337/3.
    4. الطبقات الكبری: 142/4، تهذیب الكمال: 3441/333/15، تاریخ بغداد: 13/171/1.
    5. المستدرك علی الصحیحین: 6362/644/3، الطبقات الكبری: 143/4.
    6. الطبقات الكبری: 143/4، تهذیب الكمال: 3441/333/15، تاریخ بغداد: 13/172/1.
    7. تهذیب الكمال: 3441/333/15، المستدرك علی الصحیحین: 6362/644/3.
    8. تهذیب الكمال: 3441/333/15، المستدرك علی الصحیحین: 6362/644/3.
    9. تهذیب الكمال: 3441/333/15، المستدرك علی الصحیحین: 6362/644/3.
    10. تاریخ الطبری: 229/4، الكامل فی التاریخ: 220/2، تاریخ دمشق: 179/31.
    11. الاستیعاب: 2464/472/3.
    12. الطبقات الكبری: 182/4، مروج الذهب: 361/2.
    13. صحیح البخاری: 6777/2634/6 و 6779، الموطّأ: 3/983/2.
    14. الطبقات الكبری: 111/5، سیر أعلام النبلاء: 36/128/4.
    15. شرح نهج البلاغة: 242/13، الفصول المختارة: 245، الإیضاح: 73.
    16. الاستیعاب: 1630/83/3، اُسد الغابة: 3082/339/3.
    17. نهج البلاغة: حكمت 18، الاستیعاب: 968/173/2.
    18. المستدرك علی الصحیحین: 6360/643/3، الاستیعاب: 1630/83/3.
    19. فتح الباری: 286/12.
    20. الطبقات الكبری: 185/4 و 187، تاریخ دمشق: 197/31، سیر أعلام النبلاء: 45/232/3.
    21. السنن الكبری: 16706/298/8، تاریخ دمشق: 193/31، سیر أعلام النبلاء: 45/229/3.
    22. الطبقات الكبری: 169/4، حلیة الأولیاء: 309/1، تاریخ دمشق: 191/31.
    23. الطبقات الكبری: 149/4، الاستیعاب: 2464/472/3.
    24. مسند ابن حنبل: 5713/412/2، و 5088/304/2، الطبقات الكبری: 183/4.
    25. المستدرك علی الصحیحین: 6355/642/3 و 6358، الطبقات الكبری: 187/4.
    26. تاریخ الطبری: 446/4، الكامل فی التاریخ: 312/2.
    27. تاریخ الطبری: 460/4. نیز، ر. ك: الكامل فی التاریخ: 314/2.
    28. الطبقات الكبری: 182/4، تاریخ دمشق: 183/31، سیر أعلام النبلاء: 45/225/3.
    29. الاستیعاب: 2464/472/3.
    30. مسند ابن حنبل: 5713/412/2، و 5088/304/2، الطبقات الكبری: 183/4.
    31. فتح الباری: 195/13.
    32. صحیح البخاری: 6779/2634/6 و 6777، و 6844/2654/6، الموطّأ: 3/983/2.
    33. شرح نهج البلاغة: 242/13. نیز، ر. ك: الفصول المختارة: 245.
    34. در كتاب الفصول المختارة در ادامه حدیث، چنین آمده است: حجّاج به وی گفت: دیروز از بیعت با علی علیه السلام سر باز زدی با این كه خود این حدیث را روایت كرده ای و اینك نزد من آمده ای تا با عبدالملك برایت بیعت بگیرم؟ دستانم مشغول است. این پای من است، با آن بیعت نما!
    35. یكی از فرقه های جهمیه كه قائل به جبرند و انسان را به منزله جماد می دانند. (م).
    36. الطبقات الكبری: 169/4، حلیة الأولیاء: 309/1، تاریخ دمشق: 191/31.
    37. الطبقات الكبری: 149/4.
    38. المستدرك علی الصحیحین: 6360/643/3، أنساب الأشراف: 404/2.
    39. الطبقات الكبری: 187/4، اُسد الغابة: 3082/339/3.